البته این کار فقط بخشی از کارهای این مدیر بوده و او نقش برجستهای در احداث کارخانجات تراکتورسازی تبریز، ماشینسازی تبریز، ماشینسازی اراک و آلومینیوم اراک هم داشته است. اما یک مدیر چگونه میتواند این همه کار را انجام دهد؟ در ادامه میخواهیم برایتان داستان زندگی کسی را بگوییم که به «ژنرال صنعت ایران» یا «پدر صنعت ایران» معروف بوده است.
مردی از دیار کرمانشاه
رضا نیازمند در سال ۱۳۰۰ در کرمانشاه به دنیا آمد. پدرش از تجار معروف و رئیسالتجار همدان بود. او در سالهایی به فعالیت تجارت مشغول بود که ایران درگیر جنگ جهانی اول شده بود و مردم با مشکلات فراوانی دستوپنجه نرم میکردند. پدر رضا هم برای کمک به مردم در طول جنگ تمامی دارایی خود را وقف مردم و رساندن آذوقه به آنها کرد. وقتی که رضا خیلی کوچک بود، پدرش از دنیا رفت و بههمین دلیل از پدر خاطرات زیادی در ذهن ندارد. پس از فوت پدر، مادر مسئول بزرگ کردن و تربیت بچهها شد. چون پدر رضا تمام دارایی خود را وقف کرده بود، مادر شرایط سختی را برای بزرگ کردن بچهها پیش روی خود میدید. اما تسلیم نشد.
مادری که بزرگترین درسها را داد
مادر رضا در آن زمان ۲۵ ساله بود و تصمیم گرفت تا با خیاطی، زندگی خود و بچههایش را تأمین کند. مادر باید علاوه بر رضا، ۳ فرزند دیگر را نیز تربیت میکرد. او بار زندگی را به نحو احسن به دوش کشید؛ طوری که با وجود مشکلات فراوان خانواده، در ظاهر اگر کسی آنها را میدید، فکر میکرد که از قشر مرفه جامعه هستند. او همچنین در تحصیل فرزندان خود کوتاهی نکرد و رضا در مدرسه دارالفنون که یکی از بهترین مدرسههای آن زمان ایران بود، تحصیل کرد.
رضا دیپلم خود را در این مدرسه گرفت و بعد از آن تصمیم گرفت برای کمک به مادر کار کند. پس از مدتی جستوجو توانست بهعنوان شاگرد در یک فروشگاه فروش و تعمیر پمپ استخدام شود. او خوشحال از اینکه میتواند حالا باری را از روی دوش مادرش بردارد، به خانه رفت تا خبر خوش را به مادر بدهد؛ اما با واکنش جالبی مواجه شد. رضا فکر میکرد که مادر از این خبر خوشحال میشود؛ ولی مادر از این کارش ناراحت شد. رضا درباره آن روز میگوید:
"{مادر} گفت چه کسی به تو اجازه داده سر کار بروی؟ چرا به من نگفتی؟ گفتم میخواستم خوشحال شوی. گفت حق نداری کار کنی. وقتی که مهندس شدی برو سر کار. تو باید بروی مهندس شوی. گفتم نمیتوانی این بار زندگی را بکشی. گفت این فضولیها به تو مربوط نیست. تو باید دانشگاه بروی، مهندس شوی، بعد برو هر کاری میخواهی بکن.»"
این حرف مادر به رضا انگیزه داد تا درسش را ادامه دهد و در ادامه مسیری را شروع کند که باعث تغییر و تحولات مهمی در صنایع ایران شود. رضا در اینباره میگوید:
"«اگر مادرم با چنان قدرت و صلابت جلوی کار کردن من را نمیگرفت، الان یک پیرمرد دیپلمه قدیم بودم و به این مقامها و موفقیتها نمیرسیدم. آن لحظه بود که مادرم، آتیه من را ساخت»"
دانشگاه و تخصصی از جنس آلمانی
رضا در سال ۱۳۱۸ تصمیم میگیرد تا تحصیلات خود را در دانشگاه ادامه دهد. او برای انتخاب رشته، دانشگاههای مختلف را بررسی و در نهایت دانشکده صنعتی ایران و آلمان (علموصنعت امروز) را انتخاب میکند. در آن زمان دولت پهلوی به کمک آلمانیها بهدنبال ایجاد یک کارخانه ذوبآهن در ایران بود و بههمین دلیل دانشکده صنعتی ایران و آلمان رشته معدن را ارائه میکرد. رضا هم رشته معدن را بهدلیل علاقه به کار کردن در کارخانه ذوبآهن و همچنین تضمینی که از سمت دولت برای اشتغال پس از فارغالتحصیلی در این رشته وجود داشت، انتخاب کرد. رضا دروس خود را زیر نظر اساتید آلمانی شروع و همچنین بهمدت ۹ ماه در معادن مختلف و کارخانه ذوب مس کارآموزی کرد. اما شرایط کشور در اوایل سال ۱۳۲۰ بهدلیل جنگ جهانی دوم و حمله نیروهای شوری و انگلیسی به ایران دستخوش تغییراتی جدید شد.
از تئوری به عملی؛ اولین تجربه کاری
با شروع جنگ جهانی دوم در ایران، تمامی اساتید آلمانی دانشکده اخراج شدند. رضا با وجود چالشهای مختلفی مانند نبود استاد، جنگ و … توانست در سال ۱۳۲۲ از دانشگاه فارغالتحصیل شود؛ اما نتوانست هیچگاه به کارخانه ذوبآهن برود. همه تجهیزات این کارخانه همزمان با حمله متفقین به ایران ضبط شده و تمامی معادن بهدلیل شرایط بحرانی کشور و دستگیری رضاشاه تعطیل شده بودند. اما چون دولت تضمین شغل را به دانشجوها داده بود، باید برای آنها کاری دستوپا میکرد. بههمین دلیل رضا به استخدام یکی از کارخانههای دولت درآمد.
این کارخانه در زمان رضاشاه با هدف تولید ماسک ضد گاز, ابزارسازی و قطعات یدکی ایجاد شد؛ اما برای مدتی بلااستفاده مانده بود. دولت هم کاربری آن را تغییر داد تا با استفاده از ماشینآلات این کارخانه، چیزهای مفید دیگری برای کشور ساخته شود. این یک فرصت عالی برای رضا بود تا آموختههای تئوری خود را در عمل به کار بگیرد. او بههمراه همکارانش اقدامات مختلفی را در این کارخانه انجام داد؛ از جمله:
- تولید لوله خرطومی آتشنشانی با استفاده از دستگاه تولید ماسک
- تولید سرپیچ چراغ (بهدلیل خراب و بلااستفاده شدن چراغهای نفتی مردم بعد از خرابی سرپیچ)
- تولید قطعات مورد نیاز کارخانه نساجی و نجات آن
رضا حدود ۶ سال در این کارخانه کار کرد. بهدلیل عملکرد خوبش توانست بهسرعت رشد کند و مدیر فنی کارخانه شود و چندین مهندس زیر نظر او کار کنند. اما در همان زمان بود که رضا متوجه کمبودی در خود شد. او فهمید که الان در مقام مدیر قرار دارد؛ اما مدیریت بلد نیست. او در اینباره میگوید:
"«این قضیه موجب شهرتم شد. بهزودی مدیر فنی آن کارخانه شدم. همان موقع متوجه شدم در مسائل فنی خوب هستم؛ ولی وقتی در کارخانه کار میکنی، فقط مسائل فنی مهم نیست. اداره افراد زیردست، روشهای کار و طرز اداره هم مهم است.»"
پس تصمیم گرفت تا به آمریکا برود و مدیریت را بیاموزد.
مدیریت و برنامهریزی به سبک آمریکایی
رضا با اندکی پسانداز (حدود ۲۰۰ دلار)، برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و در دانشگاه نیویورک (New York) در رشته «مدیریت صنعتی و حسابداری صنعتی» درسش را شروع کرد. همچنین رضا متوجه شد که برای گذران زندگی در آمریکا باید حتماً کار کند. بههمین دلیل به دنبال کار رفت و توانست بهعنوان آشر (Usher: مسئول چک کردن بلیت در سینما) استخدام شود. برای رضا فرقی نداشت که قبلاً به چه کاری مشغول بوده و برای اتمام دوره آموزشی خود حاضر بود هر کاری را انجام دهد. به گفته رضا، او در کارش در سینما بسیار منظم و مرتب بود و همین موضوع باعث شد تا بتواند ارتقا داشته و حقوقش هم افزایش زیاد شود. اما در میانههای همین درسها و کار در آمریکا بود که متوجه بیماری مادرش شد. در نتیجه درسش را نیمهکاره رها کرد و به ایران بازگشت.
پس از بازگشت به ایران و بهبود حال مادر، رضا بهدنبال کار رفت. ایران هم جنگ را پشت سر گذاشته بود و دولت در حال بازسازی و آبادانی کشور بود. در همین میان و در سال ۱۳۲۷ سازمان جدیدی به نام «سازمان برنامه و بودجه» ایجاد شد تا راهی را برای انجام پروژههایی که سیستم پرفساد و تودرتوی آن دوره از انجامشان عاجز بود، پیدا کند. وظیفه این سازمان، برنامهریزی و نظارت توسعهای و راهبردی نظام اقتصادی و اجتماعی کشور بود.
در سالهای ابتدایی این سازمان، برای آموزش نحوه برنامهریزی در سطح کشور، مهندسین مشاور ماوراء بحار (Consultants Overseas Incorporated) به ایران آمدند و در این سازمان مشغول شدند. رضا هم با تجربهای که در آمریکا داشت تصمیم گرفت تا به این سازمان رفته و در آنجا استخدام شود. بهدلیل آشنایی رضا با زبان انگلیسی، او توانست بهعنوان دستیار رئیس مشاوران ماوراء بحار که ترنبرگ نام داشت، در این سازمان استخدام شود. این آغاز مسیر جدید رضا برای یادگیری مباحث مختلف بود.
کار کردن با آقای ترنبرگ برای رضا تجربه بسیار خوب و آموزندهای بود و او توانست نحوه برنامهریزی برای کشور را بهخوبی بیاموزد. ترنبرگ هم بهکمک رضا توانست افراد زیادی را در سازمان برنامهوبودجه آموزش دهد و پس از مدتی کار را به مدیران ایرانی بسپارد. بعد از اتمام زمان قرارداد گروه مشاور ماوراء بحار، آنها از سازمان برنامهوبودجه رفتند. ترنبرگ با توجه به علاقهای که به رضا داشت، پیش از رفتن به او سفارش کرد که حتماً در اولین فرصت به آمریکا بازگردد و درسش را تمام کند. رضا هم بعد از مدتی کار تصمیم گرفت به توصیه ترنبرگ عمل کند. او در این خصوص میگوید:
"«این بار من دانسته به آمریکا میرفتم و دقیقاً میدانستم چه دروسی را باید انتخاب کنم و بخوانم.»"
رضا در سال ۱۳۳۳ دوباره به آمریکا رفت و در دانشگاه سیراکیوس (Syracuse University) در رشته مدیریت صنعتی درس خود را ادامه داد. رضا در دوران تحصیل، اصول مختلف مدیریتی مانند برنامهریزی منطقهای، چگونگی تهیه طرح اقتصادی، حسابداری صنعتی، اصول حسابرسی، بازاریابی، اداره امور کارکنان، کنترل کیفیت، کنترل موجودیها و بهرهوری در صنایع و … را آموخت.
همچنین عضو انجمن مدیریت آمریکا و انجمن بینالمللی مدیریت شد و روی گزارشی با موضوع «ارزیابی مدیریتی ۱۹ شرکت تولیدی آمریکایی» کار کرد. گزارش رضا برای تمامی شرکتهای آمریکایی ارسال شد و بسیاری از آنها به توصیههای رضا عمل کردند. همچنین بهدلیل ارزشمند بودن گزارش رضا، دانشگاه به او پیشنهاد نوشتن پایاننامه و دریافت درجه دکتری را داد که مریضی مجدد مادر، او را مجبور کرد تا دوباره درس را نیمهکاره رها کند و به ایران بازگردد.
پس از بازگشت به ایران، رضا دوباره برای کار به سازمان برنامهوبودجه مراجعه کرد. ایران در حال رشد بود؛ اما نیاز بود که علم روز مدیریت در کارخانههای دولتی ایران بهکار گرفته شود. از این جهت یک گروه آمریکایی به نام «مشاوران جرج فرای» برای کمک به دولت ایران آمده بودند؛ اما کارها آن طور که باید پیش نمیرفت. رضا با توجه به دروس مختلفی که خوانده بود، اطلاعات بهروزی از علم مدیریت داشت. پس از مراجعه دوباره به سازمان برنامه و بودجه برای استخدام بهدلیل آنکه او با علم و مهارت تک تک مدیران جرج فرای آشنایی داشت، بهعنوان سرپرست و مدیر کل این گروه انتخاب شد.
رضا پس از مدتی بررسی توانست خیلی زود مشکل کار را پیدا کند. او فهمید که با روندی که گروه جرج فرای کارها را انجام میدهند، پس از اتمام قراردادشان هیچ نیروی متخصصی ایرانی تربیت نشده و برای انجام کارها کماکان باید از خارج مدیر بیاورند.
مشاوران بهجای انتخاب فردی متخصص و همرشته خودشان، برای کارآموزی و یادگیری در کنار خود یک مترجم داشتند. این کار باعث میشد تا در صورت اتمام قراردادشان بدون اینکه مدیری را در حوزه مربوطه خود تربیت کرده باشند، از ایران بروند. بههمین دلیل رضا آنها را مجبور کرد تا بهجای مترجم، یک کارشناس را که در رشته آنها تحصیل کرده و انگلیسی هم بلد بود، استخدام کنند. سپس به آنها گفت که باید در طی برنامهای چهارساله این کارشناسهای ایرانی را تعلیم دهند و مسئولیت را در نهایت به ایرانیها واگذار کنند. این کار رضا باعث شد تا در مدت ۴ سال، حدود ۵۰ مدیر ایرانی تربیت شوند.
کارخانه نساجی؛ زمانی برای آزمون مهارت
پس از اتمام قرارداد گروه جرج فرای و خروج آنها از ایران، مدیریت سازمان برنامهوبودجه نیز تغییر کرد و رضا از این سازمان بیرون آمد تا بهدنبال تجربه جدیدتری برود. بهدلیل سابقه خوب رضا در مدیریت، او در سال ۱۳۳۸ از سمت دولت مأمور احیای کارخانه نساجی مازندران شد. این کارخانه با ۸ هزار کارمند حدود ۱۰ سالی بود که زیانده شده بود و با وجود کمک گرفتن از مشاوران خارجی کماکان مشکلاتش به قوت خود باقیمانده بود. این تجربه جدیدی برای رضا بود؛ چرا که او تا پیش از آن بهعنوان مشاور در حوزه مدیریت فعالیت میکرد؛ اما حالا فرصت این را داشت تا تجربهها و آموزههای خود را در عمل بیازماید. او در اینباره میگوید:
"«اصلاح این شرکت برای من اولین آزمایش عملی لیاقت بود. تا آن وقت بیشتر در مسند مشاور کار کرده بودم. همیشه میگفتم چنین کن و چنان کن. اگر کار درست نمیشد، مقصر همیشه طرف دیگر بود که نتوانسته بود به توصیهها عمل کند؛ ولی اکنون تمام بار به دوش خودم افتاده بود. باید تمام نظریات و روشهای خودم را اعمال و اجرا کنم و نتیجه را ارائه دهم.»"
رضا با شرط اینکه نباید کسی را اخراج کند، اختیار مدیریتی تام خود را در کارخانه نساجی شروع میکند. او در اولین قدم بههمراه یک سری از مشاوران تعلیمدیده در سازمان برنامهوبودجه، بهطور دقیق از عملکرد کارخانجات، اداره مرکزی کارخانه نساجی بازدید میکند. تا اینکه مشکل اصلی کارخانه را میفهمد. اما این مشکل عجیب چه بود؟
در واحدها و دفتر مرکزی کارخانه نساجی، کارمندانی حضور داشتند که جز نوشیدن چای و ایجاد مزاحمت برای واحدهای دیگر کاری را انجام نمیدادند. رضا و همکارانش نیز متوجه شدند که امیدی به اصلاح چنین کارمندان تنبلی نیست و باید آنها از این شرکت بروند. اما مشکل رضا این بود که اجازه اخراج هیچ کارمندی را نداشت. پس باید راه دیگری پیدا میکرد. او بعد از مدتی تفکر، راهحل جالبی به ذهنش رسید و تصمیم گرفت تا ایدهاش را از یکی از ادارههای کارخانه شروع کند.
رضا بعد از مدتی تحقیق و بررسی متوجه شده بود که مشکل اصلی کارخانه کارمندانی بودند که کاری جز چایی خوردن و ایجاد مزاحمت برای بقیه کارمندان نداشتند. این موضوع در سراسر کارخانه و حتی ادارههای کارخانه نساجی قابل رؤیت بود. رضا یکی از ادارههایی را انتخاب کرد که ۱۶۰ نفر کارمند داشت. رضا فهمید که از این ۱۶۰ نفر فقط به ۳۰ نفر نیاز دارد و باید مابقی ۱۳۰ نفر را بدون هیچگونه اخراجی بیرون کند. رضا برای حل مشکل ۳۰ نفر را بر اساس تجربه و قابلیتهایی که داشتن انتخاب و به ادارهای جدید منتقل کرد و مابقی را در همان اداره قدیمی نگه داشت. اما چگونه میتوان کارمندان اضافی را بدون اخراج کردن بیرون کرد؟ رضا تصمیم گرفت کاری کند که خود آنها تصمیم بگیرند تا از اداره بروند. به همین دلیل قوانین سختگیرانهای را برایشان در نظر گرفت.
کارمندان اداره قدیمی باید از ساعت ۸ الی ۱۶ در محل کارشان حاضر میشدند و هر گونه دیرکرد یا ترک زودهنگام اداره برایشان جریمه داشت. همچنین به کارمندان اداره قدیمی هیچ کاری داده نمیشد و آنها فقط حقوق خود را بدون هیچ مزایای خاصی یا اضافهکاری و…. دریافت میکردند. اینگونه سیاستگذاریهای سختگیرانه رضا باعث شد تا در مدت ۱۱ ماه تمامی ۱۳۰ نفر خودشان از شرکت بروند؛ بدون اینکه اخراج شوند.
رضا پس از موفق شدن با این روش تصمیم گرفت تا همین کار را در کل کارخانه نساجی اعمال کند. او همچنین روند حقوق را نیز در کارخانه نساجی که بر اساس تناسب حقوق با میزان تحصیلات بود را اصلاح و حقوق را متناسب با سنوات تجربه کاری افراد تنظیم کرد. اصلاحات رضا جواب داد و در نهایت توانست کارخانه نساجی را از ۱۰ میلیون تومان ضرر به ۲۵ میلیون تومان سود برساند. او همچنین بدون اخراج حتی یک نفر توانست تعداد کارمندهای کارخانه را از ۸ هزار به ۴ هزار نفر کاهش دهد. پس از اتمام مأموریت رضا در کارخانه نساجی، او تصمیم گرفت تا از این کارخانه خارج شود. اما خروجش همزمان با بحران اقتصادی در ایران بود و همین ماجرا شروعی جدید در زندگی رضا شد.
روزهایی بحرانی، آغاز ایرانی صنعتی
با شروع دهه ۱۳۴۰، کشور و دولت با مشکلات مختلفی روبهرو بودند. در آن زمان شعار «کمرهای خود را محکم ببندید، مملکت در حال ورشکستگی است» برای خروج از بحران مطرح شده بود. اما روزبهروز شرایط اقتصادی کشور بدتر میشد که این موضوع باعث فرار سرمایه از داخل کشور شد.
در نتیجه دولت برای خروج از بحران شروع به تحقیق و چارهاندیشی کرد و در نهایت به این نتیجه رسید که صنایع در ایران از ۲ مشکل اصلی رنج میبردند:
نداشتن برنامهای جامع و عملیاتی توسط دولت برای صنایع (وجود برنامه ۵ ساله دولت بههمراه شعار و ارقام الکی)
عدم هماهنگی بین ادارات دولتی در اجرای قوانین و قانونگذاری (هر روز دستگاهی، مقرراتی تصویب میکرد که فردای آن دستگاه دیگری آن را لغو میکرد)
از آنجایی که رضا نیازمند سابقهای خوبی در صنعت داشت، توانست نظر دولت و بهخصوص وزیر صنایع و معادن ایران را جلب کند. از این رو، رضا بهعنوان معاون وزیر صنایع منصوب شد تا با همکاری وزیر به اصلاح اقتصادی و برنامهریزی دقیق و منسجم برای سرمایهگذاری در ایران بپردازد. در نتیجه اقداماتی برای کاهش واردات و آغاز تولید در کشور شروع شد که نتایج جالبی را در پی داشت.
دست ردی به بنز و شروع اولتیماتوم ۶ ماهه!
یکی از حوزههایی روی تولید آن کار میکردند، بحث تولید خودرو بود. تاریخ تولید خودرو تا پیش از دهه ۱۳۴۰ به مونتاژ خلاصه میشد. رضا در دفتر خود به تحقیق و بررسی برای تولید خودرو میپرداخت تا اینکه یک روز اتفاق جالبی افتاد. فردی آلمانی به نمایندگی از شرکت مرسدس بنز (Mercedes Benz) به دفتر رضا میآید و از او درخواست پروانه تولید برای ساخت خودرو میکند. رضا از این اقدام استقبال میکند و از او میخواهد برنامه شرکتش را برای نحوه تولید خودرو در ایران به رضا بدهد. فرد آلمانی از این درخواست رضا عصبانی شده و به او میگوید:
"«یعنی شما میخواهید ما در ایران مرسدس بسازیم؟ شما ستاره مرسدس را هم نمیتوانید تا ۱۵ سال آینده در ایران بسازید!»"
او با ناراحتی دفتر رضا را ترک میکند. رضا فهمید که نماینده بنز نه به قصد تولید بلکه با هدف گرفتن پروانه مونتاژ سه قطعه بدنه، شاسی و چرخ پیش او آمده بود تا با این ترفند بتواند از تعرفه گمرک ۲۰۰ درصدی آن زمان نجات پیدا کند.
فرد آلمانی قبلاً در ملاقاتی با شاه ایران به او گفته بود که قصد ساخت خودروی بنز در ایران را دارد و شاه هم از این موضوع استقبال کرده بود. او فکر کرده بود که با ملاقات با شاه میتواند بهراحتی مجوز مورد نظر خودش را بگیرد. اما با ناکامی به پیش شاه بازگشت و به او گفت که وزارتخانه جواز برای ساخت بنز به او نداده است. شاه هم از این موضوع بسیار ناراحت شد و گفت:
"«به رضا بگویید در شش ماه آینده یا یک اتومبیل میسازی یا باید بروی!»"
و اینگونه چالش جدید رضا شروع شد.
رضا، پیام شاه را دریافت کرد و برای حل مشکل به فکر راهحل افتاد. او میدانست که ساخت جیپ جنگی نسبت به سایر خودروها آسانتر بود و بههمین دلیل بهدنبال راهی برای ساخت آن رفت. رضا از زمان شروع کارش در جریان بود که گاراژهایی در قزوین وجود دارند که میتوان در آنها خودروی جیپ ساخت. در نتیجه راهی قزوین شد.
او پس از مدتی جستوجو در قزوین، گاراژ مردی را به نام اصغر قندچی پیدا کرد. اصغر قندچی قطعات کامیونهای ماک را به ایران میآورد و در داخل مونتاژ میکرد. همچنین برخی از قطعات کامیونها را با توجه به جغرافیا و جادههای ایران تقویت میکرد. برای مثال، کامیونهای ماکی که از آمریکا میآمدند، در جادههای گرمسیری ایران جوش میآوردند. در نتیجه اصغر با ایجاد تغییراتی در کاربراتور این مشکلات را رفع میکرد. همچنین این کامیونهای آمریکایی شاسیهای کوتاهی داشتند که قندچی بهدلیل وجود جادههای ناهموار ایران، ارتفاع شاسیها را یک متر بلندتر کرد.
رضا فرشته نجات خود را برای بیرون رفتن از اولتیماتوم شاه پیدا کرد. او فهمید که قندچی میتواند برایش یک جیپ جنگی آمریکایی بسازد و کامیون هم ساخته است. بههمین دلیل تصمیم میگیرد تا ظرف ۲ ماه، جیپ و سایر کامیونهای قندچی را در نمایشگاه صنایع به معرض نمایش بگذارد.
تا اینکه در نمایشگاه و در حضور شاه از کامیونها و جیپ ساخته شده توسط اصغر قندچی رونمایی شد. شاه از اینکه یک نفر توانسته در یک گاراژ این کامیونها را تولید کند، بسیار تعجب کرد. بههمین ترتیب، رضا نیازمند از اولتیماتوم نجات پیدا کرد و قندچی با حمایت رضا توانست بهطور رسمی اولین مجوز ساخت کامیون در ایران را دریافت کند. اما این تازه اول ماجرا بود!
همه میتوانیم تولید کنیم!
پس از موفقیت رضا در تولید کامیون، او به فکر تولید خودروی سواری عمومی افتاد. روزی در دفتر خود نشسته بود که دو برادر برای گرفتن جواز تولید خودرو به او مراجعه میکنند. آن دو نفر کسانی نبودند؛ جز برادران خیامی! آنها از تجربه خود در تعمیر انواع خودرو در مشهد برای رضا گفتند. رضا هم علاقه آنها را در تولید خودرو دید و قول دادن جواز و همراهی برای تولید خودروی مناسب در ایران را داد.
برادران خیامی بههمراه رضا نیازمند شروع به بررسی و تحقیق درباره شرکتهای خودروسازی در سراسر جهان کردند. ابتدا تصمیم گرفتند تا با شرکت فیات (Fiat) مذاکره کنند؛ اما رضا بعد از بررسی بیشتر متوجه شد که موتور آلومینیومی فیات برای جادههای غیر آسفالت ایران مناسب نیست. بههمین دلیل به تحقیق خود ادامه دادند تا بالاخره رضا پس از بررسیهای فراوان به آنها پیشنهاد کرد تا با شرکت انگلیسی روتس (Rootes Group) بهدلیل تولید موتورهایی باکیفیت و قوی وارد مذاکره شوند.
پس از مدتی مذاکره در نهایت آنها توانستند با شرکت روتس به توافق برسند. این توافق، پایهای برای تأسیس کارخانه ایران ناسیونال در سال ۱۳۴۱ شد.
پس از موفقیت شرکت در تولید خودروهای نقلیه عمومی، ایران ناسیونال به فکر تولید خودروی سواری شخصی برای قشر متوسط جامعه افتاد. بعد از مدتی تحقیق، این شرکت همکاری خود را با شرکت دیگری به نام تالبوت (زیرمجموعه یک شرکت آمریکایی) برای تولید خودرویی جدید شروع کرد و در سال ۱۳۴۶ «پیکان» به بازار آمد. با ورود پیکان به بازار، این خودرو توانست بهسرعت جایی در میان مردم پیدا کند و تا سال ۱۳۸۴ و بعد از گذشت ۳۸ سال بیش از ۲ میلیون دستگاه از آن در ۱۰ مدل مختلف تولید و به بازار عرضه شد. اما تولید خودرو فقط آغازی برای مسیر تولید و صنعتی شدن در ایران بود و رضا در ادامه تولید در صنایع دیگر نیز شروع کرد.شاید برایتان جالب باشد که بدانید کارخانه ایران ناسیونال همان کارخانه ایران خودرو امروز است.
هدف اصلی وزارت اقتصاد برای بهبود شرایط اقتصادی جایگزینی تولید بهجای واردات بود. رضا هم جلسات مختلفی را با تجار و بازاری میگذاشت و با دادن خدماتی مانند کمکهای مدیریتی و تخفیف در عوارض گمرکی برای تجهیزات و مواد اولیه تولید، آنها را به سرمایهگذاری و ورود به صنعت تشویق میکرد. با اعتماد بازاریها و سرعت گرفتن روند تولید در ایران، محصولات مختلف و متنوعی از رادیو و تلویزیون تا لوازمخانگی مانند یخچال و کولر در ایران تولید شد. او تاجران معروفی را به تولید تشویق کرد که یکی از آنها محمد تقی برخوردار بود که رضا درباره او میگوید:
"«یادم هست حاج محمد تقی برخوردار که آن زمان رادیو و تلویزیون وارد میکرد را دعوت کردم و بهش پیشنهاد دادم که بهجای واردات، در کشور تولید را شروع کند. به او گفتم به شما پروانه ساخت رادیو و تلویزیون میدهم و از فردا شما را پشتیبانی میکنم تا بتوانی کالای تولیدیات را بفروشی. از کسی که وارد میکند گمرکی میگیریم؛ ولی به تو امتیاز میدهم و همین هم شد که او تقاضای پروانه داد و تولیدش را شروع کرد.»"
با شروع تولید در ایران کمکم واردات جای خود را به تولید داد؛ اما هنوز ایران در اول مسیر صنعتی شدن خود بود و زمان آن رسیده بود که صنایع بزرگتری مانند کارخانه ذوبآهن در ایران کار خود را شروع کنند.
حال زمان صنایع بزرگ است!
پس از صنایع کوچک، دولت بهدنبال سرمایهگذاری خارجی و بخش خصوصی در صنایع بزرگ مادر (مانند ماشینسازی، تراکتورسازی، ذوب آلومینیوم، ذوب مس، ذوبآهن، نفت، پتروشیمی و…) افتاد اما با ۲ مشکل مواجه بود:
- نبود سازمانی مستقل برای جلب سرمایهگذاران خارجی علاقهمند به سرمایهگذاری در ایران
- نبود قدرت مالی و دانش فنی لازم برای تأسیس صنایع بزرگ مادر برای سرمایهداران خصوصی ایرانی
وزارت اقتصاد برای حل این مشکل، ابتدا شرکتهای دولتی خاص را برای صنایع اثرگذار در امنیت ملی (مانند نفت و پتروشیمی، ذوبآهن و ذوب مس) تشکیل داد. در قدم بعد به فکر تشکیل سازمانی قدرتمند برای بقیه صنایع مادر که تأمین سرمایه اولیه و دانش فنی آن از عهده بخش خصوصی برنمیآید، افتاد. داستان تشکیل این سازمان جدید با سفر شاه به ایتالیا همسو بود.
شاه در سفری که به ایتالیا داشت با سازمانی به نام ایری آشنا شد که به سرمایهداران و صنعتگران کمک میکرد تا راحتتر وارد صنعت بشوند. پس از بازگشت به ایران به وزارت اقتصاد مأموریت تحقیق و تأسیس سازمانی مشابه ایری را میدهد. وزارتخانه هم رضا را مأمور انجام این کار میکند و او پس از تحقیق و سفرهای متعدد، سازمانی به نام «سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران» را در تیرماه سال ۱۳۴۶ تأسیس میکند. با تأسیس این سازمان کارخانههای بزرگی مانند آلومینیوم اراک، ماشینسازی اراک، تراکتورسازی تبریز و ماشینسازی تبریز در ایران افتتاح شدند. با اتمام مأموریت رضا، او از سمت خود در این سازمان استعفا داد؛ اما مسیرش هنوز ادامه داشت.
مس سرچشمه و Volvo؛ مأموریتهای اعجابانگیز
رضا پس از حضور در «سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران» تصمیم گرفت که دیگر در هیچ شرکت دولتی کار نکند؛ اما چالش جدیدش برخلاف میل باطنیاش شروع شد. دولت بهدنبال افتتاح معدن مس سرچشمه (دومین معدن مس بزرگ در جهان بعد از معدن مس شیلی) بود و مسئولیت این کار را در سال ۱۳۵۱ به رضا داد. رضا هم با گذاشتن شروطی کار را پذیرفت و دست به کار شد. با اینکه رضا در رشته ذوب فلزات تخصص داشت؛ اما در راهاندازی این معدن به چالش خورد. مسهای موجود در این معدن برای استخراج نیاز به تکنولوژی خاصی داشتند که در اختیار چند شرکت آمریکایی بود و آنها هم علاقهای به همکاری با ایرانیها نداشتند.
اما فرصتی طلایی ورق را به نفع رضا برگرداند. در همان دوره در کشور شیلی کودتا شد و پس از آن تمامی شرکتها توسط دولت جدید از جمله شرکت مس شیلی (بزرگترین شرکت مس دنیا) ملی اعلام شد. شرکت مس شیلی تا پیش از این توسط یک شرکت آمریکایی اداره میشد؛ اما با شرایط جدید تمامی کارمندان آن اخراج شده و باید به آمریکا بازمیگشتند. مدیریت این شرکت از این شرایط بسیار ناراضی بود، چرا که باید تمامی کارمندان را بازخرید میکرد و به آنها غرامت میداد.
رضا هم شرایط را مساعد دید و بلافاصله برای ملاقات با مدیرعامل این شرکت راهی آمریکا شد. او به مدیرعامل شرکت پیشنهاد استخدام تمام کارمندهای اخراجی را داد؛ با همان حقوق و مزایایی که در شیلی داشتند. البته شروطی را هم برای نحوه انتقال دانش و آموزش نیروی تخصصی گذاشت که تمامی آنها در نهایت مورد موافقت مدیرعامل شرکت قرار گرفت. پس از امضای قرارداد، کار افتتاح معدن شروع شد و بعد از گذشت حدود ۴ سال به بهرهبرداری رسید. رضا هم پس از اتمام مأموریت خود مسئولیتش را واگذار کرد و از شرکت بیرون آمد. اما ماجراجوییهای او هنوز ادامه داشت و این بار او را به اروپا برد.
رضا در دوران کار خود به سفرهای زیادی رفته بود. در یکی از این سفرها در اواسط دهه ۱۳۵۰ به سوئد، ملاقاتی را با رئیس اتاق بازرگانی و صنایع سوئد داشت. او با سابقه رضا در صنعت آشنا بود و بههمین دلیل درباره شرایط بد صنایع سوئد با رضا صحبت کرد. او گفت که شرکتهای معروف این کشور مانند ولوو (Volvo) در حال ورشکستگی هستند و از رضا خواست تا برای حل مشکلاتشان به آنها کمک کند. رضا هم قبول کرد و فردای آن روز به بازدید کارخانههای سوئد رفت.
رضا پس از بازدید متوجه ایراد کار در کارخانههای سوئدی شد. او فهمید که کارخانههای معروفی مانند ولوو با اینکه تولیدشان انبوه نیست؛ اما از روش تولید انبوه آمریکایی استفاده میکنند و همین موضوع باعث بروز مشکلات برای آنها شده بود. رضا به آنها پیشنهاد داد که احداث کارخانهای کوچک در کنار کارخانه اصلی ولوو با روش تولید نیمهانبوه را امتحان کنند و اگر موفقیتآمیز بود، آن را به کل کارخانه تعمیم دهند. روش رضا در کارخانه ولوو جواب داد و در ادامه مابقی کارخانههای سوئد هم از این روش استفاده کردند. با رونق گرفتن صنایع در سوئد، پادشاه این کشور برای قدردانی از رضا به او لقب «شوالیه» را داد و رضا پس از آن به ایران بازگشت و تا سال ۱۳۵۷ در ایران به انجام کارهای مختلف پرداخت.
غروبی برای ژنرال
پس از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ رضا برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری به آمریکا رفت تا درس نیمهکاره خود را تمام کند. در نهایت توانست مدرکش را در دو رشته مدیریت صنعتی و مدیریت بازرگانی بگیرد. او پس از اتمام دوران تحصیل به ایران بازگشت و شروع به تألیف چندین کتاب در حوزههای مختلف تاریخی کرد.
او سرانجام پس از سالها فعالیت در صنایع مختلف در ایران در تاریخ ۱۹ آذر ۱۳۹۶ چشم از جهان فروبست. به رضا نیازمند بهخاطر خدمات گستردهای که در صنایع ایران داشت، لقب «پدر صنایع ایران» و «ژنرال صنایع» را دادهاند.
زندگی رضا نیازمند برای همه ما درسهای زیادی دارد و به ما میآموزد با انگیزه و پشتکار میتوان تغییرات بزرگی را رقم زد. رضا مسیری پرچالش از مدیریت فنی یک کارخانه تا مدیریت سازمانهای بزرگی مانند سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران را در کارنامه خود دارد. رضا همچنین معتقد بود که مدیر صنعتی نباید مدیر پشتمیزنشین باشد؛ او باید صنعت را کاملا بشناسد تا بتواند صنعت را راهبری کند. همچنین میآموزیم که:
آموزش برای رشد و پیشرفت بسیار مهم بوده، پس باید با علم روز مدیریت آشنا بود و آن را به دیگران نیز آموخت. همانطور که رضا نیز همواره علم خود را بهروز میکرد و مدیران بسیاری را تربیت کرد.
- یک مدیر برای انجام کارهای بزرگ باید جسور باشد.
- مدیر در مدیریتش باید از مشاورانی کارکشته و با دانش استفاده کند.
- در انجام کارها باید نوآوری و خلاقیت داشته باشیم.
- از هر چالش یا بحرانی میتوان استفاده و آنها را تبدیل به فرصتهای بزرگ کرد.
- برای رشد و توسعه باید ساختار فکری صحیح داشت و سیستمها را نظاممند کرد.
منابع:
روایت صنعتی شدن ایران، گفتوگو با رضا نیازمند درباره تکنوکراسی عصر پهلوی، مجله تجارت فردا، ۳۰ آذر ۱۳۹۲
آخرین توصیه رضا نیازمند برای رونق اقتصاد ایران-اتاق ایران آنلاین
رضا نیازمند؛ کسی که از بحران، فرصت میساخت-تکراسا
داستان معجزه اقتصاد ایران-اکو ایران
روایت رضا نیازمند از صنعتی شدن ایران نوشته علیرضا بهداد-تاریخ ایران